ریشه های آن در علوم انسانی، علوم طبیعی و علوم اجتماعی است.
ماهیت انسان شناسی از دیرباز، مقایسهٔ بین فرهنگی بوده است و نسبی گرایی فرهنگی، اصلی اساسی در روش تحقیق انسان شناسی شده است.
در سال ۱۳۴۹ <<شورای وضع و قبول لغات و اصطلاحات اجتماعی>> با در نظر گرفتن همه جوانب و مراتب، اصطلاح
این علوم در حوزه فرهنگ به دنبال مباحث گسترده ای رشد کردند که از سالrlm; های دهه ١۹۶۰ با استفاده از دستاوردهای روزافزون ژنتیک، کردارشناسی جانوری( ethology) و زبان شناسی و همچنین روان شناسی اجتماعی و کاربرد آنها در انسان شناسی امکان پذیر شدند.
مسیله به صورت بسیار خلاصه در آن بود که پس از جنگ جهانی دوم و فجایعی که در آن به دلیل نفرتrlm; های نژادی انجام گرفته بودند و همچنین الوده شدن گروه اندکی از انسان شناسان و پزشکان در آن به ویژه از خلال آنچه <<
اما تحول مطالعات و پژوهشrlm; های میدانی نشان داد که این کارنه عملی است و نه علمی.
از این روی آوردن به طرف درک انسان و نظامrlm; های اجتماعی به مثابه پدیدهrlm; های غیر قابل تفکیک از زمینه زیستی، ژنتیکی و رفتاری شان هر چه بیشتر در دستور کار فرهنگ شناسان قرار گرفت.
از سوی دیگر تحول مشابهی نیز در زمینه علوم پزشکی رخ داد که نه تنها به رشد انسان شناسی پزشکی( medical anthropology )( در حوزه بیماریrlm; ها و سلامت در معنای مدرن آن) بلکه به رشد دانش قومی( ethnoscience) و قوم پزشکی( ethnomedecine )( در زمینه اشکال سنتی و آلترناتیو پزشکی و دانشrlm; های بومی در این زمینه) یاری رساندند.
منبع :
درباره این سایت